اگر مرا تو نخواهی دلم تو را نگذارد


تو هم به صلح گرایی اگر خدا بگمارد

هزاران عاشق داری به جان و دل نگرانت


که تا سعادت و دولت که را به تخت برآرد

ز عشق عاشق مفلس عجب فتند لئیمان


که آنچ رشک شهان شد گدا امید چه دارد

عجب مدار ز مرده که از خدا طلبد جان


عجب مدار ز تشنه که دل به آب سپارد

عجب مدار ز کوری که نور دیده بجوید


و یا ز چشم اسیری که اشک غربت بارد

ز بس دعا که بکردم دعا شدست وجودم


که هر که بیند رویم دعا به خاطر آرد

سلام و خدمت کردم مرا بگفت که چونی


مهم مس چه برآید چو کیمیا نگذارد

چگونه باشد صورت به وفق فکر مصور


چگونه می شود انگور گر کفش نفشارد